جمعهای که گذشت، سالروز شهادت یکی از پهلوانان این مملکت بود: محمدابراهیم همت، که در کنار احمد متوسلیان، حسن باقری، حسین خرازی، مهدی باکری، و همهی دلآورانی که هشتسال مردانه جانشان را پای دفاع از میهن گذاشتند، ستارگان تاریخ این سرزمیناند.
مطالعهی تاریخ جنگ را بهاهلش وامیگذارم؛ از قضا، دربارهاش چیزهایی هم هست که بنویسم، ولی بردن یکایستادگی جانانه زیر بررسیهای موشکافانه را بهوقت دیگری واگذار میکنم: بررسیهایی که برای ما مردمان سرزمینی که همواره در معرض تهدیدهای گوناگون است، البته از هر چیز دیگری واجبتر است، ولی اینجا میخواهم بهبهانهی همت دربارهی چیز دیگری بنویسم.
همت متول ۱۳۳۴ بود و، کلاً، ۲۸ سال زندگی کرد؛ در این ۲۸ سال، چندین شهر را برای مبارزه با حکومت پهلوی زیر پا گذاشت، کم ماندهبود حتا اعدام شود، در کوران جنگ بهلبنان رفت، فرماندِه چندین عملیات نظامی بود و، دستآخر، وقتی برای بررسی وضعیت جبهه در جریان عملیات خیبر پیشرَوی کردهبود، سرش را بهپای مادر میهن داد ـــ رضوانالله علیه.
یکچیزی که در زندگی همت، و پهلوانان دیگری چون او، حتا در میان کسانی که جانشان را در زندانهای پهلوی بر سر آرمانشان گذاشتند، خیلی جلبتوجه میکند، این است که آنها خیلی زود تکلیفشان را با خودشان و زندگیشان و دنیایشان معلوم میکردند و، از این مهمتر، پای تشخیصشان چنان میایستادند که حتا جانشان را هم میدادند.
یادم هست که وقتی تاریخ سازمانهای چپ پیش از انقلاب را میخواندم، حیرت میکردم که چطور جوانانی کمسنوسال، که تقریباً همگی کمتر از سیساله بودند، توانستهاند چنین عملکرد درخشانی داشتهباشند: همگیشان، پیش از آنکه اعدام شوند، انبوهی کار مطالعاتی و مبارزاتی کردهبودند، و رد پررنگ نامشان را در تاریخ حک کردهبودند.
این را امروز نمیبینیم؛ کمتر کسی چنین آشکار و صریح تکلیفش را با خودش روشن کردهاست، که معنای زندگی را دریابد، بداند چه باید بکند، اصلاً برای چه از مادر زاده شده، برای چهکاری باید وقت بگذارد، و عمرش را پای چهچیزی باید بدهد: زندگی خیلیهایمان از مجموعهی تصادفیای از انتخابهای پیدرپی تشکیل شده، که با سرعتی سرسامآور بهدنبال هم میآیند و میروند.
برخلاف پاسخهای مرسوم، فشارهای اقتصادی علت این موضوع نیست: اگر با کسانی که ساعتها در صف گوشت سهمیهای میایستند صحبت کنید، صرفنظر از دلالهایی که همهجا وول میخورند (دلار را از صرافی بانک ملی میخرند و بهصرافیهای خصوصی گرانتر میفروشند، گوشت دولتی را از فروشگاهها میخرند و بهرستورانها گرانتر میفروشند)، میبینید دیدگاهها عوض شدهاست.
اگرچه رفع نیاز غذایی بهپروتئین ضروریست، و قیمت بالای گوشت آزاد باعث میشود مردم بهدنبال گوشتی بروند که قیمت آن تقریباً یکسوم نرخ آزاد است، ولی چیزی که ذهن مردم را قلقلک میدهد غالباً این نیست که «آخ جان میتوانیم گوشت بخوریم!»، بلکه این است که «برد / سود کردیم گوشت را ارزان گیر آوردیم!»؛ این همان چیزیست که جایگزین جستوجوی ارزشهای متعالی شدهاست.
در جهانی که بهسر میبریم، تمام آنچه اصالت دارد یکتوهم (اعتبار) همگانیست بهنام پول؛ من هم در این جهانام و البته انکار نمیکنم که پول را دوست دارم و بهدنبالش میروم، ولی از این وضعیت راضی نیستم: نمیدانم باید دنبال چهچیز دیگری بروم؛ نمیدانم بهجز برای رفع نیازهای اولیه چرا اصلاً دنبال پول از خواب بیدار میشوم و کار میکنم؛ ولی میدانم که دوست دارم وضعیت جور دیگری میبود.
دوست دارم سایهای از همت میبودم؛ با همان شجاعتی که وجودش را آکندهبود.
درباره این سایت