بهگمانم فقط خواجه حافظ شیرازی دربارهی «دختر آبی» موضعگیری نکردهباشد؛ با اندکی دیرکرد برای تأمل بیشتر، میکوشم فارغ از جاروجنجال رسانهها و امواج خبری، راجع بهاین پدیده بنویسم.
از دید من، دو نکتهی این ماجرا از همه شگفتانگیزتر است: یکی اینکه هیچ سند قابلاتکایی دربارهی سحر خدایاری وجود ندارد؛ در واقع، نهتنها هیچ فیلم و یا عکسی از صحنهی خودسوزیاش در دست نیست ـــ و این در زمانهای که برای سربریدن یکگاو هم دستکم دهها نفر با تلفنهای همراهشان بهفیلمبرداری میپردازند عملاً ناممکن است ـــ حتا دو مکان برای خاکسپاریاش اعلام و تصاویرش مخابره شدهاست، و با پیشینهای که اکنون از صانع ژاله روشن شدهاست، معلوم نیست کسی که بهعنوان پدرش با رسانهها صحبت کرده هم، اصلاً پدرش باشد.
نکتهی دوم این است که جز بخش بسیار کوچکی از محافظهکاران تندرو، تقریباً همه ـــ از سلطنتطلبان تا اصلاحطلبان، و از چپ تا راست ـــ دربارهی خودسوزی ادعایی خانم خدایاری فغان سر دادند و مسببان آن را تقبیح کردند. چنین همصدایی ِ یکدستی بهتقریبْ نادر است؛ خصوصاً آنکه در شبکههای اجتماعی ایران، که تجلی روشنی از «جامعهی جنگی»اند، حتا خوردن هلیم با شکر و یا نمک هم میتواند جنگ جهانی ایجاد کند.
عجالتاً بهاین کاری ندارم که چرا در میان مخاطبان رسانهها، از داخلی تا خارجی، حتا یکمورد هم قابلمشاهده نیست که روایت پر از تناقض این ماجرا را بهچالش بکشد و در معرض پرسش قرار دهد؛ آن هم در حالی که پیشینهی این رسانهها در خبرسازی و جنجال رسانهای نیازی بهیادآوری ندارد، و افتضاح پروژهی «دختران خیابان انقلاب» هنوز زنده است ـــ طبعاً تأمل دربارهی حافظهی تاریخی این مخاطبان و منکوبشدن جمعیشان را بهوقت دیگری وامیگذارم.
دو نکتهای را که گفتم چطور میتوان تبیین کرد؟ چگونه ممکن است دربارهی موضوعی بدیناهمیت حتا یکگزارهی قطعی وجود نداشتهباشد و، در عین حال، همه بههمدردی بپردازند و مسببان آن را نکوهش کنند؟
آنطور که من میبینم، کل ماجرا بهیکپروژه شباهت دارد. روشن است که نمیدانیم سحر خدایاری وجود دارد، نمیدانیم خودسوزی کردهاست، و نمیدانیم در دادگاه محکوم شدهاست، ولی میدانیم همه با او همدردی کردهاند؛ در این همدردیها، تنها یکگروه زیرکانه عمل کرد، و آن همان گروهیست که بدون موضعگیری ویژهای دربارهی این موضوع، بهتوییت انگلیسی دربارهی مایکل جکسون مشغول بود و، صرفاً، ریشهی مسئلهی ورود ن بهورزشگاه را در سال ۱۳۸۵ نشان میداد، تا همزمان اصلاحطلبان و برخی دیگر را بنوازد، که مخالف ورود ن بهورزشگاه بودهاند.
پروژهی «دختر آبی» در شرایطی کلید خورد که رییسجمهور برای ورود ن بهورزشگاه وعدههایی بهرییس فیفا دادهبود، ولی در برابر همان سدی قرار گرفتهبود که سال ۱۳۸۵ هم باعث نگارش نامهای از سوی مقام رهبری بهرییسجمهور وقت شدهبود. همزمان، این ورود یکی از وعدههای انتخاباتی و، در عین حال، دال روشنی بر تغییر ادبیات داخلی نظام بود؛ بهعبارت دیگر، پوستاندازی جمهوریاسلامی که دربارهاش بهبهانهی «عصر جدید» نوشتهبودم، دو نشانهی دیگر هم دارد: یکی ورود ن بهورزشگاه، دیگری رهاسازی حجاب (این را هم فعلاً درون پرانتز میگذارم که جمهوری جدید اسلامی چگونه در مطالبهسازی و بهانحرافکشیدن اولویتها توانا شدهاست).
برای گذر از این سد، لازم بود چیزی عَلَم شود که هرگونه چونوچرا در آن را با عمیقترین چالشهای اخلاقی روبهرو کند: وجدان آدمی چطور تشکیک در خودسوزی یکدختر بیگناه را، که حتا میگویند اختلال روانی هم داشتهاست، میپذیرد؟ چهکاری غیرانسانیتر از این تشکیک؟ چنین شخص مشکّکی اصلاً درکی از اخلاق و انسانیت دارد؟
در اینجاست که همه یکصدا شدند: برخی میدانستند ماجرا چیست و مشغول ماهیگیریشان بودند، برخی دیگر نیز با سادگی هرچه تمامتر بازی میخوردند؛ در این میان اما، اصلیترین مانع ورود ن بهورزشگاه، که در سال ۱۳۸۵ توانستهبود بهسادگی ماجرا را در هم بپیچد، اینبار چنان آچمز شد که اصلاً نتوانست چیزی بگوید: سهل است، در تکمضرابهای معدود و کمصدایی که در ایام عزاداری پژواکی هم نداشت، بهطور ضمنی با مسئله کنار آمد و، تنها بهاین مطلب بسنده کرد که واقعاً مشکلی بزرگتر از این برای جامعه وجود ندارد؟
محتمل است که در سفر آتی نمایندگان فیفا بهتهران، این مسئله برای همیشه مرتفع شود؛ در واقع، برخلاف حلوفصل تدریجی مسئلهی حجاب، نزدیکی بهانتخابات مجلس کاری کرد این دالّ مهم انضمام بهنظم جهانی دفعتاً واقع شود. ضمن اینکه برجامیان کاری کردند که شکست قبلیشان در برابر نابرجامیان در ماجرای احکام کارگران هفتتپه، که با ورود منجیگونهی ابراهیم رییسی بهماجرا عملاً بهسود نابرجامیان تمام شدهبود، بهخوبی جبران شود.
درباره این سایت