رفتم بهتماشای «قاضی و مرگ»؛ مستندی دربارهی زندگی شخصی و حرفهای نورالله عزیزمحمدی، احتمالاً نامدارترین قاضی کیفری ایران ـــ عجب روایتی، و عجب زندگیای!
عزیزمحمدی اکنون ردای قضاوت را از تن درآورده، و وکیل شدهاست؛ زمانی که در شعبهی ۷۱ دادگاه کیفری استان تهران (اینک دادگاه کیفری یک تهران)، ریاست ۴ قاضی دیگر را بهعنوان مستشار برعهده داشت، و با دقتی مثالزدنی، پرونده را موبهمو میخواند و بازجویی میکرد و مورد رسیدگی قرار میداد، بهعنوان دانشجویی تازهکار در یکی از جلسات دادرسیاش حضور یافتم.
پرونده مربوط بهزنی میشد که با همدستی مردی شوهرش را از پا درآوردهبود؛ عزیزمحمدی دادگاه را اداره کرد و حین رسیدگی، زمانی که متهم درخواست کردهبود بخشی از اظهاراتش را شخصاً مکتوب کند، ما را بهدقت و انصاف راهنمایی کرد، و همانجا گفت بیش از ۴هزار حکم قصاص و یا اعدام صادر کرده، ولی هیچیک را تا زمانی که بهاقناع وجدان دست نیافته، انشاء نکردهاست.
او آن پرونده را بهعلت نقص تحقیقات مقدماتی بهدادسرا فرستاد، ولی این جملهاش در جان من حک شد؛ همانجا بود که کلاً بیخیال قضاوت شدم. چطور میشود ۴هزار نفر بهحکم تو جانشان را از دست بدهند، ولی با هیچ چالش اخلاقیای مواجه نشدهباشی؟ چگونه میتوان در پروندهای که جان یکانسان در آن از بین رفتهاست، حتا بهحکم صریح قانونگذار / شارع، در دوراهی گرفتن جان یکانسان دیگر و رهاکردنش دست بهانتخاب بزنی؟
بهنظرم رسید عزیزمحمدی، پیش از آنکه قاضی کیفری شود، تکلیفش را با خیلی چیزها بهطور قطعی روشن کردهاست؛ کاری که من هنوز نتوانستهام از عهدهاش بربیایم: او دقیقاً همانگونه که قانونگذار حکم دادهبود قضاوت میکرد و، چنانچه با سازوکاری که قانون حکم دادهبود تشخیص میداد موضوع با حکم مطابق است، اِبایی از صدور حکم نداشت ـــ حتا اگر این حکمْ قصاص و یا اعدام باشد.
در مقابل، من بهخودم اجازه میدهم حتا در اخلاقیبودن حکم قانونگذار تشکیک، و در بهینگی سازوکار موردنظر قانون در کشف جرم و تعقیب متهم و تحقیق از او و نحوهی تطبیق حکم بر موضوع و مجازاتکردن «مجرم» تردید کنم؛ سهل است: حتا در اصل جرم و مجازات هم نوعاً دارای ابهام هستم، و هرچه بیشتر غور میکنم، حیرتم افزونتر میشود.
فیلم در نمایش تصویری واقعی و نزدیک از عزیزمحمدی بسیار موفق از آب درآمدهاست؛ بهویژه این نکته را در خصوص او بهخوبی بهتصویر میکشد که چقدر با خودش و عزیزانش در صلح است، و بهچهخوبی بهجای تشکیک در قواعد، براساس همان قواعد کار میکند، و حتا لحظهای هم در آنها تردید روا نمیدارد.
پس از بازنشستگیاش، وقتی برای وکالت پروندهای بهدفترش میروند، میپذیرد بدون دریافت حقالوکاله برای اولیای دَم لایحه بنویسد؛ چون مقتول طفل است، و قتل فجیع او دلش را بهدرد آوردهاست. او، یکبار برای همیشه، تکلیف تصمیمگیری در خصوص درست و نادرست را بهجای دیگری واگذار کردهاست؛ توصیفی که شاید بتوان مفهوم «توکل» را از آن بیرون کشید.
در واقع، عزیزمحمدی درون ساختار منسجمی از باورها حرکت میکند: او مجری احکام قانونگذار / شارع است، و مسئولیت اخلاقی کارش را نیز هماو برعهده دارد؛ اگر هم اشتباهی مرتکب شده، چون عمداً نبوده، چنانکه در سکانس تکاندهندهای از فیلم ـــ وقتی خودش را درون کفن پیچیده ـــ میگوید، انتظار دارد مورد بخشش خداوند قرار گیرد.
فیلمْ پِیرنگ استخوانداری دارد؛ روایت فیلم از این مایه میگیرد که عزیزمحمدی بیش از هر چیزی با مرگ روبهرو بودهاست، و این خط داستانی تا پایان فیلم بهتدریج پررنگتر میشود: او در کودکی دو برادرش را از دست دادهاست، در نوجوانی مادرش را، و پس از رسیدگی بهانبوهی پروندهی قتل، در نهایت با قتل پدرش مواجه میشود.
در رویارویی با قتل پدرش هم، البته، مطابق همان الگویی رفتار میکند که هنگام قضاوت در پیش گرفتهبود، و بالاتر ذکر آن رفت: اگرچه برای پدر سالخوردهاش ناراحت میشود، در صحنهی قتل تا پیش از رسیدن پلیس تحقیقات مقدماتی را میآغازد و، در نهایت هم، وقتی قاتل پس از دو سال پیدا میشود، احتمالاً بدون هیچگونه بحران اخلاقی او را میبخشد.
فیلم، همانگونه که از نامش نیز برمیآید، در نهایت بهدنبال آن است که رابطهی عزیزمحمدی را با مرگ بهتصویر بکشد؛ با دو جملهی تکاندهندهای که او در اواخر فیلم بر زبان میآورد: «من با مرگ زندگی کردهام»، و «مرگ همزاد من است». او چنان در کمال آرامش و سادگی آمادهی رویارویی با مرگ است، که گویی مرگ واقعاً همزاد اوست.
اطمینان و آرامش او شاید از همین همزادی سرچشمه گرفتهباشد؛ وقتی با تمام وجودت درک کنی از هیچ آمدهای و سرانجام نیز هیچ خواهیشد، میتوانی با یقین گام برداری، و با خونسردی تصمیم بگیری. در حقیقت، برخورد بیواسطه و مستمر با مرگ، کاری میکند زندگی را لمس کنی، و بتوانی شجاعانه هر لحظه را بهابدیت بدل کنی.
درباره این سایت