یک
بیش از دو سال پیش، یادداشتی نوشتم بهبهانهی شهادت محسن حُجَجی، و در آن از عملکرد نظام در منطقه دفاع کردم؛ چنانکه در مواضع دیگری نیز چنین کردهبودم: مختصراً باید تکرار کنم که در عرصهی بینالملل، تنها منطق موجود «زور» است و، چنانچه از مؤلفههای قدرت، اعم از سخت و نرم، برخوردار نباشیم، در یککلام فاتحهیمان خواندهاست. در این عرصه، طبیعتاً تمام بحثهای جز این، از جمله مفهوم «حقوق بشر»، اساساً نامربوطاند، و این یکی هم از قضا یکی از ابزارهای قابل بهرهبرداری بهعنوان جزئی از قدرت نرم است.
در این میان، جمهوریاسلامی بهدرستی کوشیدهاست برای بقاء خود و، تَبَعاً، بقای ایران، قدرتمند شود: با توسعهی توان نظامی مستقل، با گسترش پایگاههای منطقهای، و با تلاش برای دستیابی بهتوان غنیسازی هستهای. همهی اینها، از منظر من، حرکت در راستای «منافع ملی»ست؛ چون مادامی که هستی مستقل مملکتی تضمینشده نباشد، هیچیک از مفاهیم دیگر، از جمله «آزادی»، امکان تولد نمییابند. نقشآفرینی ایران در منطقه، از این زاویه، موضوعیست که باید حمایت نخبگان را بهخود جلب کند، ولی بهدلایل متنوعی این موضوع تاکنون محقق نشدهاست.
در واقع، جمهوریاسلامی نتوانستهاست وم تحرک منطقهای، نقشآفرینی نظامی در چالشهای منطقه، و جنگ در آنسوی مرزها را برای عموم مردم تبیین کند؛ چین ِ دوران رهبری مائو همین عملکرد را داشت، و برای تحکیم حکمرانی ملی و محدودهی استقلال یاش، در نبردهایی شرکت کرد، و برای تضمین دستآوردهای بلندمدت اقتصادی، هزینهی شناسایی واقعی استقلال یاش را در کوتاهمدت بهجان خرید. ما نیز، ناگزیر از حرکت در این مسیر هستیم؛ با این حال، نتوانستهایم وم و مشروعیت این حرکت را بهنمایش بگذاریم.
دو
قاسم سلیمانی را ترور کردند؛ فرماندِهی که نیروی تحتامرش بیش از همه در اجرای پروژهی توسعهی نفوذ و تعمیق جایپای ایران در منطقه نقشآفرینی میکند. شهادت سردار سلیمانی، بهعنوان سربازی که در راستای برآوردن منافع ملی میهناش خود را بهآبوآتش میزد، مایهی تلخترین سوگواریهاست؛ با این حال، برجستهکردن نام او بهعنوان یکقهرمان ملی، که هستونیست نیروی قدس سپاه بهاو گره بخورد، تلهای استراتژیک بود که در دام آن افتادیم.
برخلاف آنچه تصور میکردیم، بزرگکردن نام او از سوی رسانههای آمریکایی، نه در ستایش، و یا هراس از او، که ترفندی برای پُربازدهکردن ترور او بود: یکلحظه تصور کنید شهید سلیمانی فرماندِهی مانند دیگران بود، که در عرصهی نبرد بهمبارزه با دشمن خارجی مشغولاند؛ آیا ترور او اینقدر میتوانست تصمیمگیری در خصوص واکنش بهشهادت او را دشوار کند؟ مگر در زمان نظامی عراق بهایران، شمار فراوانی از رزمندگان ردهبالای این آبوخاک، از همتِ بزرگ تا خرازی و باکری و باقری، و انبوهی دیگر از پهلوانانمان، شهید نمیشدند؟
واقعیت آن است که ما درگیری جنگی منطقهای هستیم: نیابتی یا غیرنیابتی، برای هستی این آبوخاک، ناگزیر از حضور در اعماق راهبردی خاورمیانه هستیم، و این تصمیمی نیست که فقط ما گرفتهباشیم: ترکیه هم بهدنبال همین است؛ چنانکه روسیه و چین هم در همین راستا تلاش میکنند ـــ مابقی، مانند افغانستان و عراق نیز، نمیتوانند و زورشان نمیرسد چنین کنند؛ اگر میتوانستند، اَمانمان نمیدادند: چنانکه در طول تاریخ چنین کردهاند.
در جریان یکجنگ، برجستهکردن یکفرماندِه عالی تا حد یکاسطوره و قهرمان ملی، حتا با وجود تطبیق واقعی شخصیت سلیمانی با یکپهلوان، سبب میشود شهادتاش کل نیرو را بههم بریزد، و باعث شود سخنگوی کل نیرو با بغض و گریهای تکاندهنده دربارهی شهادت او موضعگیری کند؛ در حالی که در یکساختار منسجم نظامی، برنامهی جایگزینی فرماندِهان در صورت شهادت برای حفظ نیرو، از بدیهیترین مقدمات سازماندِهیست، و وابستگیهای عاطفی هم در حدواندازهای نباید باشد که سبب شود چنین تصویر شکنندهای از یکنیروی نظامی عرضه شود.
سه
بعد از سلیمانی چه خواهدشد؟ اگر ساختار نیروی قدس بهشخص او گره خوردهباشد، که بعید است چنین باشد، قاعدتاً وزنهی برجامیان، بهعنوان گرایشی در ساختار نظام ی که خواستار مذاکره و تعامل با قدرتهای جهانی بهمنظور تحقق انضمام بهنظم جهانیست، فوقالعاده سنگین خواهدشد: شاید در این رابطه حتا برخی گمانهزنی کنند که تروری با این دقت، که قاعدتاً مستم جاسوسی از جزئیات اطلاعاتی تحرکهای سلیمانی در سطح بسیار بالاییست، با امداد اطلاعاتی حامیان این گرایش بهوقوع پیوستهباشد.
اما اگر این نیرو ساختاری داشتهباشد که بتواند با فرماندِه بعدی هم کار کند، اگرچه جانشین سلیمانی کاریزمای او را نداشتهباشد، کار برجامیان برای تحقق انضمام ظاهراً دشوارتر از هر زمان دیگریست؛ با این حال، از دید من همچنان محتومترین سرنوشت ایران همان چیزیست که مدتهاست دربارهاش مینویسم: انضمام بهنظم جهانی. در چنین صورتی، وضعیت تا اندازهی زیادی شبیه وضعیتِ اواخر جنگ ایران و عراق است، که ریگان تهدید میکرد در صورت عدمپذیرش قطعنامهی ۵۹۸ دست بهاقدامی جدی علیه ایران خواه، و تهدیدش را نیز بهشدیدترین وجه ـــ حمله بهیکهواپیمای غیرنظامی، و تقدیر از فرماندِه ناوِ حملهور ـــ نشان داد. پس از آن بود که فهمیدیم با قدرتی که چنین دیوانهوار وارد درگیری میشود، نمیتوان سرشاخ شد.
در اوضاع فعلی، ایالاتمتحد نشان دادهاست که در تصمیم خود برای حلوفصل قطعی مسئلهی ایران، بهعنوان یکی از اولویتهای امنیت ملیاش، جدیست؛ تا بِدانجا که یکی از عالیترین فرماندِهان نظامی ایران را در روز روشن ترور میکند، و آمادهی پذیرش پیآمدهای احتمالیاش هم میشود. برخلاف تصور تحلیلگران مقیم رسانههای اینسو و آنسو هم، این تصمیمی نیست که ترامپ با دیوانگی و بلاهت گرفتهباشد؛ بلکه محاسبات دقیقی پشت آن هست، که قدرت نظامی و ی این کشور هم آن را پشتیبانی میکند، و رد پای آن را در برنامهی امنیتملی آمریکا هم میتوان دنبال کرد.
در نتیجهی این وضعیت، که حتا مقتدا صدرِ تندرو را هم وامیدارد بعد از اعلام آغاز فعالیت دوبارهی «جیشالمهدی»، همگان را دعوت به«عقلانیت» کند، هرگونه واکنشی در حدواندازهای نخواهدبود که لازمهی این واکنش است: حتا سخنگوی ارشد نیروهای مسلح ایران هم اگرچه بر قطعیت و شدت واکنش حسابشدهی ایران تأکید میکند، اما با زبان بیزبانی از آمریکاییها میخواهد واکنشی بهواکنش ایران نشان ندهند، تا دستکم بتوانیم اندکی اعادهی حیثیت کنیم؛ لابد در مایهی حمله بهپایگاهی که شاید قبلاً تخلیه شدهاست، برای آنکه بتوانیم خودی نشان دهیم.
چهار
شهادت سلیمانی نقطهی پایان یکمقطع تاریخیست، که تهماندههای رشادت برای دفاع ملی، و همبستگی در سوگ شهیدان وطن را نمایندگی میکرد، و ورود بهعصر انضمام است، که در آن مبنای محاسبهی همهچیز زمینی و عقلانیست؛ میراث سلیمانی، جای پاییست که با جانفشانیهای او و همرزمانش در منطقه سفت شدهاست، و چوبهاییست که محدودهی بازی ایرانِ بزرگ را قویاً توسعه دادهاست. در رثای مظلومیت سلیمانی و یارانش، و برای گرامیداشت آنچه او برای ایران کرد و باقی گذاشت، ساعتها سخنرانی خواهندکرد؛ ولی در دورهی انضمام، روی همهی اینها معامله خواهدشد، تا بهکشوری عادی تبدیل شویم، و ایران باقی بماند.
نام سلیمانی در تاریخ ایران خواهددرخشید؛ در ردیف سربازان نامیِ وطن، در ردیف سرداران بزرگ ایران ـــ روحت شاد مرد بزرگ.
درباره این سایت