جمهوریاسلامی سهدارایی راهبردی داشت: توان دستیابی بهجنگافزار هستهای در زمان اندک؛ دقت و بُرد موشکهای ساخت داخل، که علاوه بر تمهید توان دفاعی، قابلیت بازدارنده هم داشت؛ و تحرک منطقهای، با رویکردی که پیشتر دربارهاش نوشتهام. میگویم داشت: چون اولی را در جریان برجام از دست دادیم؛ دو مورد دیگر نیز در دو هفتهی اخیر از کف رفت.
اساس برجام یکمعامله بود: دادن توان هستهای در مقابل ستاندن قطعنامهای از شورای امنیت، مبنی بر اینکه ایران یککشور عادیست؛ نه کشوری که مخلّ صلح و امنیت بینالملل است. دالّ مرکزی این معامله تصمیم راهبردی نظام برای پیوستن بهنظم جهانی بهعنوان یکدولت عادی، و نه یکحکومت انقلابی که مناسبات جهانی را برنمیتابد، بود.
در جریان برجام، در ازای قطعنامهای که با خارجکردن ایران از ذیل فصل هفتم منشور ملل متحد، تحریمها را نیز برمیداشت، یکی از داراییهای راهبردیمان را از دست دادیم، تا در قطعنامهی ۲۲۳۱ شورای امنیت، بهعنوان یکدولت عادی مورد شناسایی نهادی قرار بگیریم که بنا بهتوافق اکثریت قریب بهاتفاق کشورها، «مسئولیت اولیهی حفظ صلح و امنیت بینالمللی» را برعهده دارد.
در دو هفتهی گذشته و، پس از ترور سردار قاسم سلیمانی، بهرغم همهی سروصداها، عملاً متوجه بودهایم که کاری از دستمان ساخته نیست: در رثای سرباز وطن سوگواری کردیم؛ ولی در پاسخ بهاین ترور بهپایگاهی حمله کردیم که دستکم چهار ساعت پیشتر با واسطه گفتهبودیم قصد داریم چند موشک بهسوی آن پرتاب کنیم، تا پایگاه کاملاً تخلیه شود.
با ازدستدادن سردار سلیمانی، عملاً ظرفیت تحرک منطقهایمان بهمیزان قابلملاحظهای تحلیل رفت؛ آن تحرک و نقشآفرینی مؤثری که سلیمانی در منطقه داشت، وَلو آنکه با همراهی فرماندِه کنونی نیروی قدس سپاه صورت گرفتهباشد، تا آیندهی قابلپیشبینی و بهدلایل قابلدرک، از جمله مخاطرهی فوقالعاده بالای این تحرک، تقریباً بهطور واقعی امکانپذیر نخواهدبود.
با شلیک پدافند بههواپیمای غیرنظامی خودی، اکنون توان موشکیمان هم از دست رفتهاست: موشکی که قرار بود پاسدار امنیت کشور در مقابل بیگانه باشد، اکنون بهعامل خشم مردم تبدیل شدهاست؛ بهمانند توان هستهای، که درک آن بهعنوان مسبب وضع تحریمها، جملهی «چرخیدن همزمان چرخ سانتریفیوژ و چرخ زندگی مردم» را بهبرگ برندهی انتخابات ۱۳۹۲ بدل کرد.
چگونه ممکن است تنها در دو هفته و، با سرعتی باورنکردنی، این دو دارایی راهبردی از کف بروند؟ واقعیت این است که نظام در مسیر انضمام حرکت میکند: ما ناگزیر از این هستیم که از حکومتی انقلابی بهیکدولت معمولی بدل شویم؛ تمام اوضاعواحوال بر این تبدل دلالت دارند: وفور «مال»هایی که هر روز در حال توسعهاند، برای اوضاع جنگی مناسب نیست.
در این مسیر، لازم است آن دو دارایی راهبردی باقیمانده را نیز در مقابل دریافت چیزهای دیگری معامله کنیم: تحرک منطقهای را بدهیم، جای پایمان را در برخی نقاط راهبردی حفظ کنیم و، در عین حال، با اسرائیل نیز بهعنوان یکدولت ملی برخورد کنیم؛ موشکها را بدهیم و، در مقابل، پدافندی دریافت کنیم که دستکم هواپیمای غیرنظامی خودی را نزند.
از دید من، همزمانی این رویدادها، و سرعت بالایشان، مهمترین نکاتی هستند که میتوان بهعنوان نگاه بهسوی دیگر صحنهی شعبده، سرنخهایی را از آن بیرون کشید: سرنخهایی که احتمالاً هیچگاه مستند قابلاتکایی دربارهیشان در اختیار نداشتهباشیم؛ ولی برای فهم سیر تحولاتی که انتظارمان را میکشند، لازم است توجه ویژهای بهآنها داشتهباشیم.
بهترور سردار سلیمانی توجه کنید: قاسم سلیمانی از چند دهه تجربهی فرماندِهی چریکی میدانی برخوردار بود و، صرفنظر از ذکاوتی که در چانهزنیِ توأم با نبرد داشت، خبرهی جنگهای نامتقارن، عملیات فریب، و تحرک پنهانی بود؛ چگونه میشود که بدون کمترین اختفاء و در ابتداییترین شکل ممکن وارد عراق شود، و با دقتی خیرهکننده هدف حذف فیزیکی قرار گیرد؟
بهشلیک پدافند بههواپیمای اوکراینی توجه کنید: اختیار دستور شلیک پدافند، در وضعیت جنگی، قاعدتاً بهسطوح پایینتر منتقل میشود؛ حتا ممکن است این تصمیم از سوی خودِ کاربر پدافند اتخاذ شود. با این حال، کاربری که در این شرایط اختیار پدافند را برعهده میگیرد، باید درجهداری باشد که از مهارت کافی، توان ذهنی بالا، و شهامت تصمیمگیریِ بهسامان برخوردار است.
پهپادی که خودروی حامل سردار سلیمانی را زد، دقیقاً میدانست سردار در چهزمانی کجاست؛ پرسش این است که از کجا میدانست؟ سفر آشکار سلیمانی بهعراق، بدون کمترین تدابیر حفاظتی، نشان میدهد او احتمالاً بهخاطر پیامی که برای دولت عراق میبرد تهدید را اندک ارزیابی کردهاست؛ با این حال، معلوم است که سفر لو رفتهبوده: چهکسی او را لو دادهاست؟
کاربری که ابتداییترین مقدمات پدافند را در حد آموزشهای سربازی بداند، از تمامی ابزارهای لازم برای تشخیص پرندهی نظامی از غیرنظامی برخوردار است، و قدرت تشخیص این دو پرنده را از یکدیگر در اختیار دارد؛ اما از همهی اینها گذشته، ممکن است پرندهای قصد داشتهباشد، ولی از منطقهی حساس نظامی دور شود؟ چطور ممکن است کاربرِ آتشبهاختیار این را متوجه نشود؟
توضیح آنکه پدافند مورد بحث دو شلیک انجام دادهاست: اولی بههواپیما خوردهاست؛ با برخورد موشک بهموتور هواپیما، خلبان دور زدهاست تا بهفرودگاه بازگردد؛ اینجاست که با تغییر مسیر هواپیما و نزدیکی بهمرکز حساس نظامی شلیک دوم انجام میشود و هواپیما سقوط میکند. این فرآیند چرا اینقدر غیرحرفهای انجام شدهاست؟
روشن است که هرگونه تبیین مبتنی بر آشفتگی عملکردی قابلپذیرش نیست: هیچ حکومتی با این حجم از بیکفایتی قطعاً نمیتواند بیش از چهار دهه، آن هم با ازسرگذراندن انواع تهدیدها، دوام بیاورد؛ بنابراین، برخلاف عباس عبدی که لاپوشانی و دروغگویی دربارهی سقوط هواپیمای اوکراینی را بحرانی میداند، از دید من ماجرا اساساً چیز دیگریست.
بهگمان من، هم ترور سردار سلیمانی و هم شلیک پدافند بهپرندهی غیرنظامی خودی عمداً صورت گرفتهاست؛ بدینترتیب که اطلاعات سفر سلیمانی را برخی لو دادهاند، و نیرویی هم که پدافند را بهصورتی که گفتم بهکار انداختهاست تعمداً چنین کردهاست، تا داراییهای راهبردی ایران از کف بروند، و آمادهی مذاکرهای نهچندان دشوار برای تحقق گام پایانی انضمام باشیم.
طبعاً برجامیان، بهعنوان گرایشی در نظام که آمادهی تعامل با دنیاست، این دو عملیات را طرحریزی و پیادهسازی کردهاند؛ آنها میخواهند خودشان پرچمدار انضمام باشند، و نه دیگرانی که میخواهند خودشان کار را تمام کنند و، برای همین هم، نه بهخاطر صیانت از منافع ملی، فریادشان بلند است: این لحظات، احتمالاً مهمترین لحظات تاریخ معاصر این مملکتاند.
تحقق این انضمام، آیندهی تاریخی ایران را رقم میزند؛ هرکس با ترامپ عکس یادگاری بگیرد، هرکس زیر برجامی جامعتر از «برنامهی جامع اقدام مشترک» را امضاء کند، هرکس راهبر انضمام باشد و این پروژه را بهاتمام برساند، قدرتمندترین و تأثیرگذارترین شخص ایران خواهدشد: اوست که صحنهی بازیِ پسا-انضمام را طراحی، و غنائم را تقسیم خواهدکرد.
در این میان، وقت بهشدت تنگ است: کمی بیشتر از یکسال از عمر دولت وقت باقی ماندهاست؛ علاوه بر این، احتمالاً محاسبات برجامیان با برآورد خطر درگذشت برخی مقامات عالیرتبهی مؤثر بر فرآیند انضمام صورت میگیرد ـــ بههمین خاطر، میخواهند پیش از «روز سرنوشت»، تکلیف روشن شدهباشد؛ در غیر این صورت، اصلاً نمیدانیم چه میشود.
نظیر این وضعیت را در دوران ریاستجمهوری بنیصدر نیز شاهد بودهایم: او، که از وضعیت جسمی نهچندان مناسب رهبری خبر داشت، با مجاهدین خلق ائتلاف کرد، تا جنگی خیابانی را رقم بزند، و قدرت را قبضه کند؛ این پروژه با تداوم حیات مرحوم آیتالله خمینی شکست خورد، اما بار دیگر در اواخر عمر ایشان تکرار شد (تفصیل این موضوع را بهفرصت دیگری وامیگذارم).
بدینترتیب، دعوای اصلی، چنانکه قبلاً هم گفتهام، بر سر انضمام است؛ اینکه چهکسی روبان را قیچی کند: این دعوا، آیندهی تاریخی ایران را رقم میزند، و قدرت و ثروت و تاریخی که مناقشه بر سر آن است، چنان حیرتآور است، که بهجانخریدن مخاطراتی از جنس مخاطراتی که دربارهیشان نوشتهام را، کاملاً عقلانی میکنند.
درباره این سایت